350

ساخت وبلاگ

دوری و غربت حس عجیبیه. هم اونی که میره هم اونی که میمونه چیزی رو تجربه میکنن که برای خیلیا قابل درک نیست. که از درد و رنجت هیچوقت به همدمت نمیگی تا نرنجه. یا روزای ناخوشی سراغشو نمیگیری که نگران نشه.

نمیدونم این روزای آخر سِر شدم یا هوش و حواسمو از دست دادم یا چی. اینقدر که عزیزانم از رفتنم غمگینن من نیستم. اصلا نمیدونم چرا فیلم هندیش میکنن. تاحالا ۴۰۰ کیلومتر فاصله داشتیم حالا میشه مثلا ۱۰هزار کیلومتر. چه فرقی داره؟ مگه تاحالا هر روز غروب به مامانم اینا سر میزدم یا مثلا آخر هفته ها با دخترخاله هام میرفتیم گردش یا مثلا سالی یه بار رفیقامو میدیدم؟ مگه تاحالا عروسی میشد عزایی میشد من بودم؟ اصلا من ۱۸ سال ساری بودم خب ۱۸ سالم هست که ساری نیستم. مهم اینه که الان کجام.

الانِ من، میشه همون گذشته ای که قراره بعدا دلم براش تنگ بشه.

خراش...
ما را در سایت خراش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkharash7 بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 17 خرداد 1403 ساعت: 18:17